به نام خدا
شروع آشنایی من با مرحوم آقای دکتر اژهای در انجمن اسلامی دانشجویان در وین در سال ۱۳۵۶ بود. هر دو نفر ما برای مطالعه به کتابخانه دانشگاه وین میرفتیم، و در زمانهای استراحت همراه با دیگر دانشجویان ایرانی در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی ایران و اروپا به بحث و گفتگو میپرداختیم. من و دوستان دیگر زیاد در مورد اسلام آشنایی نداشتیم و ایشان با حوصله زیاد به سوالات ما جواب میداد. در روزهای شنبه ایشان در انجمن به تفسیر قرآن میپرداخت و در این جلسات آشنایی من با آقای دکتر بیشتر شد.
در آن زمان من، دو دوست آلمانی داشتم که یکی از آنها یهودی و دیگری مسیحی بود. در زمان فراغت به مقایسه ادیان مختلف و اثرات آن بر روی مردم میپرداختیم. دوستان در دین خودشان بسیار مسلط بودند و این تسلط را حقیر نداشتم. تصمیم گرفتم که دیگر این سری از بحث ها را ادامه ندهم، ولی آقای دکتر اژهای مخالفت کرد و گفت: “آنچه را که نمیتوانی جواب دهی از من بپرس و در جلسه بعدی خودتان، به آنها پاسخ بده“. این مهم را انجام دادم و بعد از چند ماه دوستان من نیز به اسلام علاقمند شدند و نگاه آنها نسبت به دین اسلام و پیامبر رحمت (ص) کاملاً عوض شد.
بعد از انقلاب وحدتی که بین دانشجویان مسلمان در خارج از کشور بود، بدلیل اختلافات داخل کشور از بین رفت و عده زیادی از دانشجویان، تمایل به بنیصدر و دیگر گروههای سیاسی پیدا کردند، که در این زمان آقای دکتر اژهای به طرفداری از حضرت امام (ره) و شهید مظلوم دکتر بهشتی بحثهای زیادی در انجمن و دانشگاه انجام میدادند و اولین هستههای مقاومت را در برابر این تحرکات انحرافی بوجود آوردند. خوشبختانه ایشان در آن زمان توانست از پایاننامه دکترای خود دفاع کند و به درجه دکترا نائل شود. اما متأسفانه قبل از جشن فارغالتحصیلی، بدلیل انفجار در حزب جمهوری اسلامی و فاجعه هفتم تیر سال ۱۳۶۰، ایشان فوراً به تهران عزیمت کردند و مدرک دکترای ایشان را از دانشگاه وین، بنده حقیر دریافت نمودم و پس از تأیید سفارت جمهوری اسلامی در وین برای ایشان ارسال نمودم.
پس از فارغالتحصیلی و عزیمت به ایران، در چند وزارتخانه و سازمان همکار ایشان بودم که به چند مورد آن بدین شرح اشاره مینمایم:
- سازمان بهزیستی کشور:
در سازمان بهزیستی، مدیر کل ستاد سرپرستی و ارشاد بودم. معمولاً ایشان به مراکز بازپروری معتادان برای بازدید بصورت سرزده میرفتند و با حوصله زیاد به صحبتهای معتادان گوش میدادند. هیچگاه ندیدم که ایشان در مورد آنها قضاوت کنند، و گاهی چنان با محبت با آنها صحبت میکردند که حقیر کاملاً متعجب میشدم. یکی از خاطرات تأثیرگذار از ایشان، به زمان رفتن ایشان از سازمان بهزیستی برمیگردد. ایشان تمام مدیران بهزیستی را در سطح کشور و همچنین مدیران ستادی را جمع کردند و اعلام نمودند که وظیفه شما کمک به مدیر جدید میباشد و در این دوره انتقال نباید هیچ هزینه اضافی را انجام دهید. ایشان در آن جلسه بارها تأکید کردند که فرزندان بهزیستی را مانند بچههای خودتان دوست بدارید و در پایان یکی از افتخارات زندگی خود را حضور در سازمان بهزیستی اعلام نمودند.
مدتی بعد در جلسهای از من پرسیدند، “حال که از بهزیستی آمدهای چه احساسی داری؟ “، به ایشان عرض کردم که در این مدت دوسال که در بهزیستی در خدمت شما بودم، دردهای جامعه را به معنای واقع کلمه درک کردم و از این بابت از شما سپاسگزارم. لبخندی زد و گفت حقیقتاً درست گفتی، من نیز به نسبت قبل از ورود و بعد از رفتن از بهزیستی نگاهم به جامعه عوض شده است.
- دانشکده روانشناسی و علومتربیتی دانشگاه علامه طباطبایی:
مدتی در دانشکده روانشناسی و علومتربیتی دانشگاه علامه طباطبایی در خدمت ایشان بعنوان معاون اداری و مالی مشغول به کار شدم. زمانی که تخلفات بعضی از اساتید و یا دانشجویان را خدمت ایشان عرض میکردم، ایشان میگفت: “لطفاً این مطالب جایی بازگو نشود، خداوند ستار العیوب است” و ایشان بعد از چند روز و بصورت کاملاً محرمانه، استاد متخلف را به اطاقش دعوت میکرد و تذکر لازم را میداد.
خداوند روح این برادر و استاد بزرگوارم را مورد رحمت خود قرار دهد.
هادی اسفندیاری