“بسمه تعالی“
شروع آشنایی من با مرحوم حجتالاسلام والمسلمین آقای دکتراژهای به سال۱۳۶۱ باز میگردد، در آن ایام بنا به دعوت شهید والامقام دکتر فیاضبخش از مشهد (محل قبلی کارم بعنوان رئیس سازمان ناشنوایان خراسان) به تهران فراخوانده شده بودم و قرار بود که بنا به نظر ایشان در یکی از واحد های ستادی سازمان بهزیستی کشور مشغول به فعالیت شوم، اما متأسفانه حادثه تلخ و ناگوار هفتم تیر موجب شد تا این عزیز به همراه شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی به درجه رفیع شهادت نائل شود. در این زمان و بعد از تشکیل نخستین کابینه مهندس میرحسین موسوی (بعد از حوادث تروریستی سال ۱۳۶۰)، مرحوم آقای دکتر اژهای با رأی مجلس بعنوان وزیر مشاور و رئیس سازمان بهزیستی کشور عهدهدار این مسئولیت شدند، این آشنایی از آن مقطع شکل گرفت و در ادامه به ارتباط عمیق عاطفی و خانوادگی بدل شد ، بطوریکه شوق معاشرت و همنشینی با ایشان علاوه بر خودم به تک تک اعضای خانواده ام هم گسترش یافت و گاهی اوقات پسرم بیان میداشت که چند وقتی است که دکتر اژهای را ندیدهایم ، بهتر است هماهنگ کنیم و به دیدار ایشان برویم و گاهی اوقات خودش هم به تنهایی به دیدار ایشان میرفت و آن مرحوم نیز به دلیل ارتباط موثر و خوبی که با نسل جوان و دانشجویان داشت، مشاور و راهنمای خوبی برای آنها بود و با روی گشاده پای صحبت و گاهی مواقع نکات انتقادی مینشست و با حوصله و با تحلیل شرایط روز جامعه به آن دغدغهها پاسخ میداد.
در این فرصت علاقمندم به خاطرات و تجربه همکاری با آن مرحوم به مقاطع مختلفی که در خدمت ایشان بودم اشاره نمایم.
- سازمان بهزیستی کشور:
برای اداره کل شمال تهران (که عمده واحدهای توانبخشی و حمایتی تهران در آن منطقه بود) به دنبال نیرو بودند که یک روز براساس بررسی میدانی که میان افراد حاضر در ستاد کرده بودند، از من خواستند که با ایشان نشستی داشته باشم. خوب بدیهی بود که ایشان شناختی از قبل نداشتند و به همین دلیل با دیدگاه روانشناسی و تخصصی خودشان اقدام به ارزیابی بنده کردند . علیرغم خصوصیات خاص مدیریتی که داشتم، فکر می کردم ایشان تمایلی در انتصاب من نداشته باشند، ولی برعکس تصور، زود مرا پذیرفت و برایم جالب بود که علیرغم دقت نظری که در امر مدیریت داشت و دائم مدیران خود را چک میکرد، در منطقهای که تقریباً وسعت فعالیتش به اندازه ایران بود، کمتر در حوزه عمل من این روش را پیاده کردند و این بر میگشت بر تسلط ایشان در دانش مدیریت و بخصوص رشته تخصصی ایشان در ارزیابی عملکردی مدیران و همین دیدگاه وسیع بود که به بنده و امثال من، جسارت حرکت و تصمیمگیری در جهت درست را میداد و در نتیجه واقعاً به لحاظ ادای دین و احترام به مدل مدیریتی ایشان، بیشتر اوقات در طول شبانه روز سر کار بودیم و در حال سرکشی و مدیریت میدانی و علیرغم استراحت کم، به هیچ وجه احساس خستگی نمیکردیم چون ایشان را همراه خود میدیدم و این موضوع منجر به خدمت خالصانه تمامی مدیران آن دوره به همراه خاطرات خوب و به یاد ماندنی در کنار ایشان گردید و همزمان انسجام مدیران و همبستگی و همراهی خانوادههای آنها در مسیر حرکتی آنها بود. علیرغم جایگاه سازمانی و مدیریتی ایشان ولی حمایت از محرومان و همنشینی و پیگیری مسایل معیشتی و مددکاری مورد نیاز جامعه درسی بود که تحت لوای مدیریت ایشان، باعث سرلوحه قرار دادن آن در مسئولیتهای بعدی من بود.
- معاونت فرهنگی-اجتماعی نخستوزیر و کمیسیون فرهنگی هیئت دولت:
پس از مسائلی که باعث شد ایشان از سنگر خدمت در بهزیستی به نخستوزیری بروند، بنده هم از بهزیستی به مرکز آموزش مدیریت دولتی بعنوان مشاور منتقل شدم، ولی به دلیل اعتقاد به مدیریت ایشان و احترام ویژهای که نسبت به ایشان پیدا کرده بودم، نمیتوانستم در مقابل فرمایشات ایشان بیتفاوت باشم، به همین دلیل در هفته یک روز و در سایر موارد حسب موارد مورد نظر برای کمک به ایشان به نخست وزیری میرفتم و در آنجا شاهد بودم با چه جدیتی ناهنجاریها و مسایل اجتماعی را کارشناسانه دنبال میکرد. در این مقطع بارها شاهد صلابت تصمیمگیری در ارائه خدمات مهم اجتماعی و فرهنگی بودم. در کمیسیون فرهنگی هیئت دولت، علیرغم حضور افراد صاحب نظری همچون مرحوم آقای دکتر حبیبی، آقای دکتر فرهادی، حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی، آقای اکرمی و سایر بزرگواران، نظرات کارشناسی ایشان به دلیل عقبه فکری و بررسیهای کارشناسی همواره غالب بود و بسیاری از این نظرات کارشناسی، ریشه در مدیریت و تجربه علمی و عملی ایشان در سازمان بهزیستی داشت. دوست دارم به چند مورد از تلاشهای ایشان در آن مقطع به صورت تیتروار اشاره نمایم:
الف) پیگیری مجدانه و کارشناسانه ایشان در رسیدن به مدل حجاب بانوان در سازمانها و دوایر دولتی و پرهیز از تندرویها در این زمینه.
ب) پیگیری و کار کارشناسی در خصوص قاچاق و علیالخصوص خروج آثار فرهنگی از کشور.
ج) ساماندهی عرضه صحیح آثار فرهنگی از جمله کتاب در سطح جامعه همزمان با انقلاب فرهنگی که منجر به تأسیس چند باب کتابفروشی در محوطه دانشگاه تهران، نبش خیابان شانزده آذر شد که ایشان در همین زمینه دغدغه محتوای آثار فرهنگی قابل عرضه برای نسل جوان و انقلابی را نیز دنبال میکردند.
د) پیگیری و ساماندهی صحیح کتاب میان کتابخانههای دانشگاهها.
ه) فعالیت مجددانه ایشان در موضوع انقلاب فرهنگی و بازگشایی دانشگاهها.
- دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی:
بعد از گذشت حدود یک سال از خروج هر دو نفر ما از سازمان بهزیستی و همکاریهایی که در خدمت ایشان در نخستوزیری داشتم، یک بعدازظهر سرد پاییزی ایشان تماس گرفتند که کار مهمی با شما دارم و به منزل ما بیایید. زمان جنگ بود و خاموشیهای شبانه، حدود ساعت ۸ شب بود که خدمت ایشان در منزل رسیدم، با وجود کسالت وسرماخوردگی سخت در حالیکه سعی در گرم کردن اتاق با یک بخاری علاءالدین داشتند ، شروع به طرح نگرانیهای خود در تربیت نیروهای مورد نیاز بعد از جنگ و اداره کشور و معضلات اجتماعی گریبانگیر کشور کردند و همچنین تسلط نیروهای غیرمذهبی و انقلابی در دانشگاه را مطرح نمودند و سپس گفتند الان شما مسئولیت دارید در این زمینه کمک کنید، بخصوص رشته تحصیلی شما که مدیریت است، میطلبد در دانشگاه فعال شوید و لذا من شما را برای سرپرستی بزرگترین دانشکده روانشناسی که مربوط به دانشگاه علامه طباطبایی است پیشنهاد نمودم و چقدر خوب است ادامه فعالیت را به تدریس و ساماندهی در این زمینه بپردازید. به ایشان عرض کردم که شما روحیه من را میدانید و علاقه ای به تدریس ندارم، چون دوست دارم نتیجه کار خود را سریعتر ببینم. ایشان گفتند پس سرپرستی دانشکده را بپذیر و ساماندهی آنجا را برعهده بگیرید و از فردا هم مشغول شوید (ظاهراً از قبل خودشان هماهنگی نموده بودند). فردای آن روز در دفتر حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای دکتر شیخ الاسلام (رئیس وقت دانشگاه علامه طباطبایی) که الحق ایشان هم فرد فاضلی هستند و به دلیل اعتماد خاصی که به مرحوم دکتر اژهای داشتند منتظر بودند و مسئولیت را تحویل گرفتم و این موضوع به شکلی بود که خود دکتر اژهای علیرغم گرفتاریها و مسئولیتهای اجرایی یک روز در هفته به دانشگاه میآمدند و تدریس داشتند و همزمان در دانشکده دفتری برای ایشان پیشبینی کرده بودیم و در ساماندهی امور هدایت خود را دریغ نمینمودند.
از پایان دهه شصت به دلیل خدمت من در وزارت نفت، رابطه میان ما دیگر رابطه کاری نبود و تبدیل به یک رابطه خانوادگی و عاطفی شده بود و همواره همچون مشاور و دوستی امین او را درزندگی خود یافته بودم، در بحبوحهی اتفاقات سال ۱۳۸۸، یاد دارم که ایشان در ابتدای امر بسیار ناراحت از اتفاقات و برخی بیخردی و تندرویها بودند ولی همیشه یک اصل را به همه ما گوشزد میکردند و آن حفظ یکپارچگی میان دلسوزان کشور و هدایت جوانان و دوری آنها از اقدامات هیجانی بود و تأکید بر حفظ جایگاه رهبری و مصالح نظام در مقابله با مخاطرات بینالمللی .
در پایان و در محضر خداوند سبحان شهادت میدهم خدمات و مجاهدتهای این برادر بزرگوار جز در راه خدمت به ایران و جوانان این کشور و آبادی و تعالی سطح فرهنگ و دین و دانش آن نبوده و فی الواقع او مبدع فرهنگ نخبهپروری در ایران و دغدغهمند آینده آن بوده است . همچنین گواهی میدهم در این مسیر و علیرغم تمام موقعیتها و امکاناتی که در حیطه اختیار داشت، جز به سادهزیستی و سلامت و پاکدستی از او ندیدم. قطعاً آنچه که در طول حیات پربرکتش انجام داد مورد تأیید و عنایت خداوند بزرگ است و امیدوارم با روح صلحا و شهدا همنشین گردد و روح بلند او دعاگوی همه ما در مسیر پیش رو و فرزندان برومندی که تربیت کرده است باشد. انشاءالله.
ابراهیم رادوافزون